حدیثحدیث، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

دنیای کوچک من

بدون عنوان

چند وقت پيش رفته بوديم به روستاي مادريم واقعا فصل بهار زيباييش رو تو اين منطقه به رخ ميكشه حيفم اومد يه عكس از اونجا (البته با حظور حديث براتون نزارم) ...
2 تير 1393

بدون عنوان

این روزا حدیث همش به فکر عروس شدنه هر جی بهش میگم مامان جون باید بزرگ شی تا عروس شی به خرجش نمیره و میگه :من بزرگ شدم ببین میرم مهد کودک. البته خودم فکر میکنم همه اینها بخاطر دیدن فیلم دونگ یی با اون دامنهای بلندشونه چون جدیدا تا چیزی ازش میخوام تعظیم میکنه و میگه :(اطاعت بانوی من). خدا خودش آخر عاقبتمون رو با این دختر به خیر بگذرونه. ...
7 آبان 1391

وقتی حدیث مریض شد

حدیث چند روزه که مریض شده . روز پنجشنبه وقتی دیدیم تبش داره بالا میره بردیمش درمانگاه توی راه از اونجا که احتمال میدادم بهش آمپول میزنند باهاش صحبت کردم بهش نگفتم آمپول درد نداره چون وقتی میزد میفهمید دروغ گفتم و دیگه بهم اعتماد نمیکرد . پس بهش گفتم مامان جون الان که میریم پیش دکتر به دکتر سلام کن چون دکتر تو رو دوست داره و میخواد زودتر خوب بشی هر سوالی ازت کرد جوابش رو بده اگرم بهت آمپول زد اصلا نترس چون آمپول یه کوچولو درد داره. حدیثم بعد از معاینه پزشک و گرفتن داروهاش مقابل چشمای متعجب بهیار رفت رو تخت دراز کشید تازه بعداز زدن آمپول میخواست گریه کنه که که با یه ببخشید آقای بهیار و یه کم دلداری من تموم کرد بعدشم به سفار...
23 مهر 1391

حدیث به مهد کودک میره

از اول مهر به مهد میره عاشقه محیط اونجاست.صبح ها وقتی میخوام بیدارش کنم تا بهش میگم خانومیه مهد کودک چشاشو وا میکنه و میخنده . پنجشنبه ها و جمعه ها که تعطیله مخ منو با این جمله میخوره(مامان کی صب میشه برم مهدی کودک) ...
12 مهر 1391
1